روزنوشت

می نویسم؛ تا به یاد آورم روزی، بودم

روزنوشت

می نویسم؛ تا به یاد آورم روزی، بودم

روزنوشت

من آرزویی ندارم، من از چیزی نمی‌ترسم، من آزادم...

«کازانتزاکیس»

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

تنها گریستن

يكشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۲، ۰۴:۵۹ ق.ظ

به واحه ی زرد ذهن که رسیدی

سراب را بپذیر

صمیمانه بپذیر

که تشنگی منشور خلقت توست

و حنجره ات را

از تصویرهای خانه و آب بتکان

که آدمهای دنیای من

دیر است تا از مذهب خویش بازآیند.

دیر است دیگر،

تا فرسنگهای رجعت

رنگین کمان خاطره ها باشد .

این واحه محراب آخرین خانه ی توست

و شبستان ،

بوی تربت دستهای تو را می دهد

تا میلاد مرگم را

چراغانی کنی .

آی !

همبسترم چه زهری در لثه هایم گذاشت؟

هنگامیکه رگه های سرخ عطش

عبور مهربانیم را

حرام می کرد.

ملوسینای شرقی

در اضطراب روزهای ممنوع

برمن چه می گذشت ؟

آن دست های سنگین

وقوع کدام بعثت را

بر شانه های لاغر من میریخت

که اتاق تنهائی ام

“حرا” ی مناجات می شد؟

که من از آنهمه جوانی

تنها ، گریستن را می دانستم

که پاکی من ،

از حاشیهٴ ذهنم فراتر می رفت

و خدای من

آن تنهاترین خدا

” من بودم ”

” من ”

خدای من بود

که دوستش میداشتم

ودوستم میداشت .

و دریغا،

دریغا

که انسان را جز دیوانگی

چاره ی بودن نبود.

 آبان ماه ۱۳۴۷، رامی

 

  منبع: وبسایت رسمی ابراهیم منصفی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی