روزنوشت

می نویسم؛ تا به یاد آورم روزی، بودم

روزنوشت

می نویسم؛ تا به یاد آورم روزی، بودم

روزنوشت

من آرزویی ندارم، من از چیزی نمی‌ترسم، من آزادم...

«کازانتزاکیس»

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

تراوش

جمعه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۳:۴۴ ق.ظ

با اولین گریه ات، اولین قطره ی اشکت، دلم؛ دلم از جا کنده شد پریشان شد....، گرفتار شد...

به وحشت افتادم، از پاکی قلبت از معصومیت نهفته در صدایت...

              فراموشم نمیشود آن شب...

زمان گذشت و بزرگ شدی و من...

آه، مرا ببخش

مرا ببخش که دلم در آن لحظه مانده بود

             آخر آنشب بود که کشف کردم، عمق اولین ذره ی احساسم را.

مرا ببخش

مرا ببخش که بعد از نمیدانم چه مدت...، به خود اجازه می دهم بگویم...

             ... آخر تو همه ی تصورم از خوبی بودی، و در این تصویر بد بودن بی معناست...

ببخش که می گویم....،

                              بخشیدمت.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۲/۰۲/۲۰
  • ۱۶۴۶ نمایش
  • Nevercom

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی